کتاب را تهیه کردم و سریع خواندم. اول هاش خیلی خوب بود ولی بعدش خسته کننده شد. گویا یک مطلب مطبوعاتی باشد که کشش داده باشند. بیشتر اطلاعاتش هم در اینترنت بود.
کل کتاب به زور چهل صفحه است و نصفش کپی از روزنامههای اون زمانه و بقیه اش هم یک مشت پرت و پلا درباره مسائل اجتماعی و اقتصادی اون زمون. به خدا تو این گرونی کتاب خریدن از تفریح زدنه اگه نگم از شیکم زدن. جان هر کسی دوست دارید آدما رو گول نزنین.
ناامید شدم. شاید به این خاطر که من آن دوران نوجوان بودم و با حرص و ولع روزنامه های مربوط به این قتل را می خواندم. اولین نوشته من در این جا منفی است. فکر نمی کنم برای هم دو ره ی های من چیز دندان گیری داشته باشد.
با یه مقدار تاخیر خیلی خوشحالم که تو یک سال اخیر، سبک جنایت واقعی مورد اهمیت بیشتری قرار گرفته! و حداقل دیگه آدمایی مثل من بخاطر علاقه داشتن به داستان های این شکلی و دراوردن ریزِ کارهایی که قاتلین سریالی کردن، با لفظِ “روانی” مورد خطاب قرار نمیگیرن! اما درمورد خود کتاب باید بگم که خیلی دوست داشتم اطلاعات بیشتری درمورد وضعیتِ الانِ سمیه و شاهرخ در اختیار مخاطب قرار میگرفت! البته گویا چیزی بیشتر از اون چیزی که تو کتاب اومده گیرِ نویسنده نیومده! یادمه اولین بار چند سال پیش فهمیدم همچین اتفاقی افتاده! کل روز ماجرا ذهنم رو درگیر کرده بود و ساعتها پای گوشی بودم که چیزی بیشتر از ویکی پدیا گیرم بیاد! و خب نویسنده هرچیزی که لازم بود درمورد این داستان بدونیم رو میشه گفت در خلاصه ترین و بهترین شکل ممکن جمع آوری کرده.
1/10 خیابان گاندی شاید در نوع خودش جزو اولین ها باشد اما اولینی که کاش نبود! از عنوان کتاب شروع کنیم:جذاب است.روایت واقعی یک داستان از جنایتی که سالها پیش رخ داده. خواننده گمان میبرد با یک داستان جنایی روبه رو است. جایی که قرار است همراه با زاویه دید نویسنده کند وکاو کند،اشتباه کند،بهت زده شود وهیجان و تعلیق را تجربه کند! اما شاید همان چند صفحه اول کافی است. هیچ کدام از این اتفاق ها رخ نمیدهد. وقتی با یک داستان واقعی سروکار داریم، میپذیریم که بخشی از محتوای داستان را میتوان به سادگی از اینترنت خواند و مطلع شد. اما تاسف آور است که حدود 200 صفحه کتاب چیز بیشتری برای ارایه نداشته باشد.سوال اینجاست که اگر زوایای پنهان داستان-که در واقع جذابیت اصلی از تابیدن نور برهمان جا حاصل میشود-برای خود نویسنده حل نشده چرا در قدم اول این داستان را انتخاب کرده است؟ تنها به صرف اینکه این اسم و عنوان در پس ذهن خیلی از ما نقش بسته؟ فروختن اثر با این ترفند همان راهی را میرود که نویسنده در جستارهای جانبی آن را مورد مذمت قرار داده است.انتظار زیادی نیست اگر خواننده بخواهد چیز بیشتری از روایت رسمی نصیبش شود. اما واقعیت این است که در این کتاب تنها درچند خط آن هم در حد گمانه زنی های یک خانمی که به روزنامه ای نامه نوشته بود،از این زوایای پنهان صحبت میشود. به نوع روایت هم ایراد وارد است.انگار نویسنده تلاش میکند اندک جذابیت داستان را از بین ببرد. کتابی که کل ماجرا را در همان چند صفحه اول میگنجاند حتما چیز بیشتری برای باقی صفحات باقی میگذارد. حتما انقدر به کیفیت و روایت خویش اعتماد دارد که خواننده را تا صفحات پایانی با خودش همراه کند. متاسفانه به جز همان چند صفحه اول هیچ جذابیتی در کار نیست.خواننده باید زور بزند تا خودش را تا پایان کتاب همراه کند. جای جای کتاب پر است از بریده های جراید آن روزها. که تقریبا تمام آنها حرف های تکراری میزنند. انگار شما را نشانده اند و برایتان یک داستان دو خطی را با آب و تاب و کلمات متفاوت ده ها مرتبه میخوانند. هدف از اینهمه تکرار چیست؟حس میکنید نویسنده روزنامه ها را کنار هم چیده ،بخش های مرتبط با داستان را بریده و چند فصل را با آن ها پر کرده است.تکرار و تکرار و تکرار!
باز کردن مسایل روز آن دهه از منظر اجتماعی و تحولات سیاسی ایده ی بدی نیست خصوصا برای یک ناداستان. شاید بتوان به این بخش کمتر ایرادی گرفت.اما بخش داستان آنقدر ضعیف و کم مایه است که هیچ رمقی برای خواندن جستارهای جانبی باقی نمیگذارد. شاید همه این ها تقصیرعنوان جذاب این کتاب باشد. شاید ما از همان ابتدا اشتباها انتظار داشتیم.
۱.اولین مواجهی من با پرونده خیابان گاندی، سمیه و شاهرخ، سه سال پیش تو مجله ناداستان شماره عشق بود. برام جالب بود و هیجان داشت نه از بابت قتل، از بابت اینکه چطوری رسانهای شده تو اون دوره.
۲. قصه و کلمههای خانم مهراوه فردوسی رو از مجلهها میشناسم( ناداستان، سان و...) قبلا هم نوشتم که نوشتههاشون تا روزها درگیرم میکنن و از سرم بیرون نمیرن.
۳. وقتی کتاب تموم شد، گفتم: همین؟ یعنی چی؟ این چیزی نبود که من انتظارش داشتم، درسته که خانم فردوسی تو مقدمه نوشتن که رفتن دنبال جرمشناسی روایی تو کتاب، اما حتا جرمشناسی هم نبود و خیلی هم محافظهکارانه یود. روایت، روایت صادقی نبود.
۴. جرمشناسی میتونست از دید چند روانشناس، جامعهشناس، مردمشناس باز و تحلیل بشه. بریدههای روزنامه اون سالها تو کتاب هیچ حس و تحلیلی بهم ندادن و خیلی هم اذیتکننده بودن.
۵. رسانه و پرداختن به یک اتفاق و از بایکوت در اومدنش خیلی مهم و عجیبه. کتاب چیزی رو تحلیل نمیکنه، چیز جدیدی هم نمیگه، بازخوانی پرونده تو کتاب برای من مثل همونی که تو مجله خوندم بود.
۶. درسته که همهی ما آدما مثل دومینو دنباله و وصلایم و تو رابطهس که رشد میکنیم( هر نوع رابطه) اما همونقدر هم میتونه آسیبزننده باشه، گاهی وقتها نقطه نقطه از کنشها جمع میشه که میتونه به دست( خانواده، جامعه، دوست، همکار و...) و اینقد بزرگ میشه که یه واکنش پر از فریاد رو داره.
نقدش رو دوست نداشتم .تمام اطلاعاتی که در مورد وقوع جنایت بود تکراری و مطالب موجود در نت بود.نقد و بررسی پاتولوژی اجتماعی ،روانشناختی اتفاق هم سست و بی پایه و با جبهه گیری سیاسی و اجتماعی بود و بسیار بی ربط .حیف وقتی که گذاشتم
من دهه 80ای هستم و اصلا از این اتفاق خبر نداشتم. خیلی وحشتناک بود واقعا. کتاب بسیار خوشخوان بود و ترتیب خیلی شسته و رفته و خوبی داشت.
این کتاب رو دو روزه خوندم از بس که کشش داشت..
نکته جالبی که تو این کتاب بود، اینکه علاوه بر بازخوانی پرونده سمیه و شاهرخ، به جامعهشناسی دهه 70 و وضعیت جوانها و موارد سیاسی اون دهه هم اشاره کرده بود و خیلی خوب بود...
این کتاب رو اول به دهه 60و70ایا توصیه میکنم و بعد به کسایی که ژانر جنایی دوست دارن.
جلسه پاتوق کتاببازها-کتاب"خیابان گاندی، ساعت پنج عصر" با حضور خانوم فردوسی عزیز 02.04.20
برای منی که سال ۷۵ هنوز به دنیا نیومده بودم، خیلی طرز فکرها و اتفاقاتی که توی عمرم باهاشون دست و پنجه نرم کردم تازه معنی گرفته. هر چند این کتاب به خودی خود برای شناختن ایران دههی هفتاد کافی نیست، ولی خوندنش هم خالی از لطف نیست. درمجموع پیشنهادش میکنم.
برای من به شدت نوستالژیک بود. منو برد به مسیر مدرسه تا خونه و واستادن پای دکه روزنامهفروشی و پچپچها ی زنگ تفریح ها. البته محیط کثافت مدرسهی راهنمایی در همون سالها.
اون زمان رو یادمه! من با شاهرخ و سمیه تقریبا همین سن هستم و تقریبا محل زندگی مون هم نزدیک بود. خاطرات محوی از اون روزا یادم میاد. خیلی خیلی خیلی مساله ی حساس و غم انگیزی بود . و در عین حال وحشتناک. یه نوجون باید به کجا برسه که دست به همچین جنایتی بزنه ؟ شاهرخ و سمیه قربانی خانواده ها و طرز فکر کهنه و قدیمی جامعه ی اون زمان بودن. جامعه ای که به همه برچسب می زد و همه رو مورد قضاوت قرار می داد .
امتیازم ۳/۵
پ.ن: با مرور اون خاط��ات بغض کردم واقعا امیدوارم این دو هر جا که هستن زندگی خوبی داشته باشن و به آرامش رسیده باشن
این کتاب اولین ناداستانی محسوب میشه که خوندم. چیزی که باعث شد این کتاب رو بخونم ابعاد جرمشناسانهی کتاب و اینکه دربارهی یک پروندهی واقعی جنایی بود. اتفاق تلخ، واقعی و تأملبرانگیز《سمیه و شاهرخ》. از نظر من نویسنده ترتیب درست و دقیقی برای بیان وقایع انتخاب کرده بود. تا حد خیلی زیادی بیطرفانه و بدون غرضورزی نوشته شده بود. خیلی هوشمندانه انتهای کتاب اطلاعاتی رو به مثابهی پایان باز وارد کتاب کرد که حداقل من از اون زاویه بهش نگاه نکرده بودم. اتصال این اتفاق با هزاران اتفاق دههی هفتاد و وضعیت اجتماعی جامعهی ایران در اون زمان هم آگاهیبخش و هم جالب بود از این منظر که شما فقط با یک عینک به ماجرا نگاه نمیکردید. در آخر خوندن این کتاب درست ۲۶ سال بعد و مقایسه بستر اجتماعی امروز و دیروز نشون میده فارغ از هرچیزی چقدر گذر زمان و تغییر ناگزیر عجیبه.
کتاب در واقع در هر بخشش به دو قسمت تبدیل میشد:"بازخوانی پرونده" که در اون به جزئیات و مطالبی که در پرونده این جنایت بود میپرداخت و "جستارها" که در اون ها بیشتر به شرح حال و هوای مردم و تاثیر این پرونده بر مردم در دهه ۷۰ اشاره میشد. در کل برای داشتن یه اطلاعات تکمیلی از پرونده "سمیه و شاهرخ" خوب بود و نویسنده از منابع و اطلاعات کاملی کمک گرفته بود ولی اگه فکر میکنید داستان رو میدونید و بر اون واقف هستید و نیازی به بیشتر دونستن ندارید پس کتاب رو نخونید چون چیز عجیب و غریب یا نکته قابل توجهی قرار نیست به کسی اضافه کنه. صرفا شرح حالی بود بر این پرونده.
اطلاعات جدیدی ارائه نشده بود و جمع بندی اخبار موجود در روزنامه ها و نشریات آن زمان بود. حتی یک عکس جدید خارج از تصاویر منتشره در آن زمان هم وجود نداشت من به شخصه انتظار بیشتری از کتاب داشتم
کتاب «خیابان گاندی، ساعت پنج عصر» یکی از عجیبترین کتابهایی بود که این روزها خواندم. مرور یکی از مهمترین پروندههای جنایی دهه ۷۰ ایران، اینبار از زاویهای جدید. در آن روزها کم سن و سال بودم و طبعاً اصل اتفاق در ذهنم نبود. ولی هرچقدر با تاریخ روایی آن پیش رفتم و چند سال بعد از جنایت روایت شد، کم کم هالهای از واکنشهای رسانهها و جراید به خاطرم آمد. دقیقاً روزهایی که تیم ملی فوتبال به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه صعود کرد، میشد اخباری جسته و گریخته در مورد «شاهرخ و سمیه» روی پیشخان روزنامه فروشیها دید. این کتاب هم تلاش کرده تجمیع آن روایتها باشد. چقدر خواندنی بود انصافاً.
«حالا دخترانی با کفشهای کتانی شده بودند مسئلهی حل ناشدنی خیابانها؛ جوانانی که دلشان میخواست در خیابانهای شمال شهر رفت و آمد کنند و مظاهر جدید شهری را کشف کنند اما همیشه کسی بود که نگرانشان بود و باید کنترلشان میکرد. برعکس خیابان اما که جای دیدن و دیده شدن بود، کافهها فردیت دنج دور از دسترسی برایشان به ارمغان آورده بود که برای آن زمان تحفهی نایابی بود. لژ خانوادگی کم رونق شده بود و به جایش کافهها پُر شده بودند از دخترها و پسرهای هیجان زده از کشف این مکانها.»
…
«هنجار و واقعیت با هم سرشاخ شدند و سر آخر هنجار پیروز شد.»
من اولین باری بود که داستان سمیه و شاهرخ رو میشنیدم. به شدت پرونده عجیبی بود و قطعا جنبههای زیادی رو شامل میشد.
نقاط مثبت: بررسی پرونده از جنبههای متفاوت. وجود صفحات روزنامهها یا متنهای نوشته شده از پرونده تو روزنامهها. سبک نوشتاری رو دوست داشتم.
نقطه منفی: تنها نقطه منفیش برای من این بود که دوست داشتم بخشهایی که در ارتباط با خود پرونده و سمیه و شاهرخ بود بیشتر میشد. جستارها به نظرم بیشتر از بخشهای پرونده بودن.
مهراوه فردوسی یکی از اون نویسندههاییه که -شاید بهتر باشه بگم روایتگر- دلرباست. متنهایی که مینویسه آهنربا دارن. دقیقا یادمه از زمانی که اولین ناداستانم رو خوندم مجذوب متنش شدم. ناداستان ۰۰۸: عشق. توی اون شماره هم به همین پرونده و جنایت پرداخته بود. البته خیلی خلاصهتر و محدودتر. ولی از همونجا بود که برای منِ دهه هشتادی این روایت از دل دههی هفتاد پررنگ شد و بهش علاقهمند شدم. جنایتی که با گذشت بیست و اندی سال، پیامدهاش توی زندگی روزمرهی نسل ما قابل لمسه. توی این کتاب، مهراوه فردوسی نه تنها پروندهی سمیه و شاهرخ رو پرده به پرده شرح داده؛ که در کنارش دربارهی وضعیت جامعه بعد از این حادثه جستارهایی کامل و جامع نوشته و تحویل خواننده داده. به شخصه از خوندن این کتاب حظی وافر بردم و خوندنش به بقیه هم پیشنهاد میکنم.
کتاب بسیار مهم هست. اولا در سبک "ترو کرایم" در ایران ما کتاب چندانی نداریم. جدای از این دربارهی پروندههای معروف جنایی ما ��یچوقت راوی درستی نداشتیم. به طور مثال از قاتل عنکبوتی یا همون سعید حنایی دوتا فیلم ساخته شده که جفتشون مفت نمیارزه. اما اینجا فردوسی نه تنها ��ق مطلب رو در فقط روایت کردن ماجرا ادا کرده بلکه تونسته فراتر از روایت بره و یک نگاه و شکل کلی از اوضاع اجتماعی و حتی سیاسی دههی ۷۰ بده. نکتهی مهم دیگه اینکه به واسطهی روزنامه نگار بودن یک زاویه دید بی طرفانه رو رعایت کرده که جانب داری خاصی نداره که همین باعث میشه شما بیشتر درگیر بشی و نتونی قضاوت کنی آدم هارو. یه چیز تو مایههای کاری که "فرهادی" توی فیلمهاش میکنه. کتاب پر از نقاط و لحظات درخشانه اما سه بخش از کتاب مطمئنم همیشه یادم میمونه. یکی نامهی پدر سمیه. یکی اون نظرات مردم در مطبوعات که وااااقعا تونست من رو عصبی کنه اون چند صفحه و جالب اینکه اون بلاهت در این ملت تمام نشده، فقط از غالب نامه به روزنامه منتقل شده به کامنت در اینستاگرام. و بخش سوم هم صحنهی قتل که جوری هوشمندانه، هنرمندانه، زیبا، ملموس و سرشار از تصویر نوشته شده که ثانیه به ثانیه رو میتونین ببینین و حس کنید. خوندن این کتاب قطعا سخته اما از نون شب واجب تره.
با شروع کتاب فکر میکردم با یک داستان روبرو هستم که خیلی دلم میخواست سرگذشت شخصیت های آن را در حال بدانم و امیدوار بودم بیان شده باشد ..... اما در ادامه متوجه شدم در واقع این کتاب تحلیلگر یک جنایت است که در دهه ی هفتاد رخ داده و با توضیحات نویسنده در مقدمه قانع شدم که مهم نیست در زمان حال ، قاتلان که هستند و چه می کنند ؟؟ هر پرده از داستان دارای یک جستار بعد از آن است که همان تحلیل واقعه ، جامعه و افکار و برخوردهای اجتماعی با قتل شوکه کننده و به دور از باور است . و سیاست های حاکمیت آن دوران در برابر جلوگیری از پیش آمدهای اینچنینی در آینده. با خواندن کتاب و جو سیاسی اجتماعی دهه هفتاد تاسف خوردم که هنوز هم بعد از سی سال ، نه پیشرفتی داشته ایم نه تغییری و سیاست های حاکم بر کشور علیرغم تغییر جامعه و مردم ، همان بوده که هست ، بدون اینکه پا به پای پیشرفت فکری و عقیدتی مردم اندکی تغییر داشته باشد . . . در اوایلِ کتاب از یک شخصیت سیاسی_ رئیس دولت وقت_ آن دوران نقل شده : " فضایل اسلامی و گرایش های انقلابی امری لازم اما ناکافی است برای اداره ی مملکت " و صد چندان افسوس که هنوز با همین سیاست های ناکافی کشور اداره می شود . و چقدر خصمانه نه دوستانه . . . متأسفانه در این جریان در سال ۷۵ ، دلایل قتل نه از دیدگاه جامعه شناسی نه روانشناسی بررسی شده است و فقط برای پیشگیری از وقایع اینچنینی به جای تحلیل و راهکار درست ، فقط به گرفتن امکانات بسنده شده و ضد ضربه ای با جوانان برخورد شده ، از طریق محدودیت های رفت و آمدی، روابط با جنس مخالف و جمع آوری ماهواره ها . . . در پایان نویسنده بیان میکنه که این داستان جزء اون دسته از داستان های گوش به گوش است که نه به جزئیات پرداخته شد و قطعا باکلی راز بازگو نشده بسته شد .و از یاد ها رفت .
خلاصهای از پروندۀ جنایت خیابان گاندی جنایت خیابان گاندی یا ماجرای سمیه و شاهرخ، یکی از جنجالیترین پروندههای جنایی ایران بود. این جنایت در چهارشنبه 12 دی ماه سال 1375 به دست دو نوجوان شانزدهساله به نام «شاهرخ وثوق» و «سمیه شهبازینیا» در یک خانۀ ویلایی در خیابان گاندی رخ داد. این جنایت به دلیل سن پایین قاتلها، موضوع و خانوادگیبودن آن و بُهت افکار عمومی بسیار بر سر زبانها افتاد. ماجرا از این قرار بود که سمیه و شاهرخ عاشق هم شده بودند، خانوادۀ شاهرخ به دلیل اصرار او با این ازدواج موافقت میکنند اما خانوادۀ سمیه به هیچوجه موافق ازدواج آن دو نبودند. سمیه و شاهرخ به اصفهان فرار میکنند اما پس از مدتی به دلیل اصرار خانوادهها به تهران باز میگردند و دوباره با مخالفت خانوادۀ سمیه روبهرو میشوند و اینجاست که تصمیم میگیرند خانوادۀ سمیه را به قتل برسانند تا بتوانند به راحتی با هم ازدواج کنند. نقشۀ قتل را سمیه میریزد و شاهرخ نیز با او همکاری میکند. آنها ابتدا خواهر و برادر کوچکتر سمیه را به قتل میرسانند که بعد از آن دستشان رو شده و دستگیر میشوند. شاهرخ بعد از دستگیری ماجرای قتل را اینگونه تعریف میکند که پس از بیرون رفتن مادر سمیه به همراه دختر کوچکترش، او و سمیه به طبقۀ دوم خانه میروند و ابتدا خواهر سیزده���سالۀ سمیه (سپیده) را که مشغول درس خواندن بود به طبقۀ بالا میکشانند و پسر 5 سالۀ خانواده را به بهانهای به طبقۀ پایین میفرستند. زمانی که شاهرخ مطمئن میشود که پسر کوچک دیگر بالا نمیآید، از پشت دستش را دور گردن سپیده میاندازد و در این لحظه سمیه آمپول هوا را به او تزریق میکند و سپیده بیحال بر روی زمین میافتد. شاهرخ و سمیه پیکر بیجان سپیده را به حمام میکشانند و سرش را داخل وان پُر از آب نگه میدارند و بعد جسد را گوشهای رها میکنند. پس از مدتی پسر کوچکتر را صدا میزنند و او که فکر میکند شاهرخ قصد بازی دارد با خوشحالی به سراغشان میآید اما شاهرخ او را در بغل میگیرد و سمیه آمپول هوای دیگری را به برادر کوچکش تزریق میکند و او را هم مانند سپیده در وان حمام غرق میکنند و سپس برق خانه را خاموش میکنند و منتظر مادر و خواهر کوچکتر سمیه میمانند.
خواندن جستار در هر حالی برایم لذت بخش است به خصوص که روایتی مستند از زندگی یک فرد باشد. کتاب در جستار اول و آخر خیلی عالی عمل میکند ولی در میانهی راه شاید شما را خسته کند و این طبیعت روایت مستند هست.
از تابستان امسال که بحث پروندهی سمیه و شاهرخ که به بهانهی چاپ کتاب "خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر" بعد از سالها داغ شد، با این ماجرا و حواشیش کمی آشنا شدم. برعکس کامنتهای کاربران Good reads اطلاعات زیادی توی اینترنت از این پرونده در دسترس نیست و طی صحبت با نویسنده توی یکی از نشستها متوجه شدم حتی خود نسخهی فیزیکی پرونده هم به درخواست پدر سمیه فکر میکنم از دسترس خارج و منهدم شده. و آرشیو صدا و سیما هم در اختیارشون قرار نگرفته. (با یک سرچ ساده هم متوجه میشید که چیزی جز عکس کلوز سمیه و شاهرخ و خواهر و برادر سمیه که عکاسان خبری چاپ کرده بودند و خلاصهی ماجرا موجود نیست.)
فکر میکنم علت شکوهها چیزی فراتر از این هست چون کتاب به ادعای خودش در خصوص آسیبشناسی اجتماعی این جنایت و جامعهی اون دوران پایبنده و جستارها و تلاش نویسنده قانعکنندهست. در ابتدا برای خودم به شخصه یک سری فاکتورها در تهیه و مطالعه نکردن این کتاب ضمن اینکه مشتاق خواندنش بودم، قبل شنیدن صحبتهای نویسنده موثر بود. اولین مورد اینکه من دنبال دلایل اجتماعی و تاثیرات متقابل جامعهی وقت ایران و این جنایت نبودم، شاید چون اطلاعی نداشتم از اون وضعیت. و برام علل روانی(فردی) و انگیزههای شخصی قاتلین حائز اهمیت بود. که بنابر گفتههای خانم فردوسی(نویسندهی کتاب) که روزنامهنگار هم هستند بررسی این عوامل براشون شرط و حتی ممکن نبود؛ امکان این نبود که از شاهرخ و سمیه و خانوادههاشون شخصاً مصاحبه کنند و رسانهها و روانشناسانی که در اون جریان حاضر بودند، همکاری نداشتند. و یک فاکتور تعینکنندهی دیگه اینکه بله، قیمت کتاب واقعاً بالاست(الان ۱۶۰ هزار تومان) اما گمانم وضعیت تمام کتب تازهچاپ تقریباً همینه متاسفانه. اما با همهی این تفاسیر از خواندن کتاب پشیمان نیستم و حتی دونستن یک سری مطالب برای منی که از اون نسل اندکی دور بودم جالب هم بود. در آخر هم درسته که آرشیو درست و درمانی از این جنایت در دسترس نیست ولی دستنوشتهها نمیسوزند. از خانم فردوسی برای تحقیقاتشون و نوشتن این کتاب تشکر کنم میکنم.
ببینید نویسنده شخصا نرفته درباره این موضوع تحقیق کنه، فقط سعی کرده تمام مطالبی که توی نشریات اون زمان چاپ شده رو جمعآوری کنه و به ترتیب زمانی توی کتابش بیاره. یکمی هم تحلیلشون کرده. بنظرم کارش درحقیقت تألیف و گردآوری بوده، نه تحقیق یا نویسندگی. یک جاهایی درباره عکسهایی که خبرنگارها از سمیه و شاهرخ و خانوادههاشون گرفته بودن یا بدستشون رسیده بوده و توی مطبوعات منتشر کردن گفته بود، اما خود عکسها رو توی کتابش چاپ نکرده بود. من کنجکاو بودم عکسها رو هم ببینم! من این کتاب رو درکنار کتاب «بررسی یک پرونده قتل» از میشل فوکو توی کتابخونهم گذاشتم. اگر این کتاب رو دوست داشتید، اون رو هم دوست خواهید داش��، توصیه میکنم!
در تمام مدت خواندن کتاب به این فکر کردم که ۳۰ سال از این اتفاق گذشته و دریغ از یک جمله تغییر در فرهنگ مردم این کشور. این اتفاق و همین عکس العمل ها میتونه در سال ۱۴۰۳ هم اتفاق بیفته.
از کتاب توقعی داشتم که براورده نشد. از گرایش و تحلیل ژورنالیستی (روزنامهنگارانه) به کتاب راهیست که لابد باید رفت و دور نیست که نویسندگان بسیار خوبی از از آن قلمرو بیایند و و کتابهای درجهیکی ازشان بخوانیم. ولی عرض کنم که یک ذره خلاقیت هم باید در کار باشد، با دغدغههای روزنامهنگارانه فرقی کند، متن پایه و مایهای متفاوت با چیزی داشته باشد که بتواند در هفتهنامه یا ماهنامه در بیاید. این «ناداستان» مقداری فریبنده است و بعید نیست عنقریب چنان قضیه آب برود و آبکی شود. این اقبال عمومی بدون داشتن سابقهای برای داوری و ویرایش و آمادهسازی متن ممکن است جای بارور کردن این جور نوشتن به هجوم همهی حوزهها به ناداستاننویسی و بالتبع از دست رفتن توجه باشد. بهترین مثال ترومن کاپوتی است، کتاب تختی هم در پژوهش و اسناد قویتر بود هم در به دست دادن روایتی خاص و تازه از چهرهی فرد، اینجا چیزی تازه نیست یا نبود برای من. آن کتاب هم میتوانست «روایت» داشته باشد ولی نداشت، نمیشود گفت «باید» داشته باشد ولی اگر داشت در تاریخ پرترهنویسی فارسی ماندگار میشد. اینجا پارههای میانیِ متن که نام جستار دارد اصلاً جستار نیست! هرجور فکر کردن و بیآداب و ترتیبی آن فکر را نوشتن به جستار منجر نمیشود. میدانم این حرفها قدری تلخ است و دشمنتراشی دارد ولی این هم از امیدواریهای بنده است که کارهای تحقیقی و روزنامهنگارانه و معطوف به جنایت واقعی یا پرترهنویسی و ... رونق بگیرد و پرفروشتر هم بشود و روزی در مجلات و نشرها جای بهتری پیدا کند، شاید یک وجهش هم همین صریح و جدی نوشتن و نقد کردن است. حداقل از نگفتن و تقیه و سکوت آمیخته به حزم و فرصتطلبی جای بهتری نمیرویم...
داستان جنایت سمیه و شاهرخ را اولین بار در توییتر خواندم. همان"جنایتی که دههی هفتاد را در بهت فرو برد"
ماجرا از این قرار بود که در دیماه سال هفتادوپنج سمیه دخترشانزدهسالهی یک کارخانهدار، ساکن خانهایی ویلایی در خیابان گاندی، با شاهرخ پسرشانزدهسالهایی عاشق هم شده و وقتی خانوادهی سمیه با ازدواج آن دونفر مخالفت میکنند، سمیه تصمیم به قتل خانوادهش را باهمراهی شاهرخ میگیرد. خواهر و برادر کوچکترش را میکشد، اما مادر میتواند از زیر تیغ آنها با گفتن نمیگذارم لو بروید فرار کند و خود را به خیابان بیاندازد و فریاد بکشد دزد بچههایم را کشت. بعدها این ماجرا آنقدر صدا میکند که اخبار دادگاه این دونفر خبر اولی میشود که مردم در آن روزها دنبال میکنند.
کتاب "خیابان گاندی در پنج عصر" بیست و پنج سال پس از این حادثه در چهار پرده به بازخوانی پرونده پردا��ته و در چهار جستار ابعاد روانشناختی، اجتماعی و سیاسی این جنایت را بررسی میکند. اثری که ماجرای سمیه و شاهرخ بر اجتماع آن دوران میگذارد و دخترهای همسن و سال سمیه به جای سمیه تنبیه میشوند و سمیه و شاهرخ که قربانی تفسیرهای خواستهی سیاست و مردم میشوند، گویی هرکسی از این ماجرا سهمی را که خود میخواهد برمیدارد و واقعیت ماجرا، ابعاد روانی آن موردغفلت قرار میگیرد. هر دو بخش بازخوانی پرونده و جستارها خواندنی بود، به خصوص اگر در حیطهی علوم انسانی تحصیل کرده باشید، بررسی چندجانبهی یک ماجرای واقعی و تکاندهنده در جامعهی بیستوپنج سال قبل و مقایسهی آن با امروز، همچون کلاس درس دیگریست.
فهم من در ناداستان، به اینجا رسیده است که در خلق یک جستار، سلیقه و نظر شخصیِ نویسنده، اثرگذار است. و گمان میکنم یک جستارنویس، هنگامی موفق میشود که بتواند نظرات و سوگیریهای شخصیاش را با ظرافت و طمانینه لابلای واژههای جستارش بگنجاند. از همین جهت، خانم مهراوه فردوسی، در کتاب «خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر»،یک جستارنویس موفق است. چون با هوشمندی، از دل یک پروندهٔ جناییِ هولناک، به تحل��لی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتا فرهنگی میپردازد. این کتاب، یک نمونهٔ فوقالعاده موفق برای «استفادهٔ صحیح از فرم به منظور انتقال محتوا» است. به طور کلی بهخاطر محتوای تلخ و آزاردهندهٔ هستهٔ تشکیلدهندهٔ اثر، کتاب قابل پیشنهادی نیست. اما اگر اهل جستارنویسی، روایتنویسی، یادداشتنویسی و حتا داستاننویسی هستید، خواندن این کتاب برای شما تقریبا واجب است. کلاس درس جستارنویسی است. خصوصا در امر توجه به پژوهشِ پیش از نگارش.